(حکایت)
سلطان محمود را در حالتِ گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند. خوشش آمد. گفت: بادنجان طعامیست خوش. ندیمی در مدحِ بادنجان فصلی پرداخت. چون سیر شد گفت: بادنجان سخت مضر چیزیست. ندیم باز در مضرتِ بادنجان مبالغتی تمام کرد. سلطان گفت: ای مردک نه این زمان مدحش میگفتی؟ گفت: من ندیمِ توام نه ندیمِ...